دلی را سنگ خواهم ساخت
به بودن با تو بدبینم من از آینده دلسردم شاعر: از کسی که تو کویره "سنگدل" مسیر موندن و رفتن یکی بود و جدا شد باز.. می خندم..به این دنیا می خندم.. جدایی تنها راه رسیدن کشتن معنای انسانیت دل کندن افتخار مردن زندگی دوباره خندیدن تلخ تر از زاری می خندم...
شهرم کوچک است دلگیر و بی احساس..
دیواره هایش بوی دلتنگی رویایی را می دهد که در آرزوی تحقق یافتن آن عمری را در حسرت گذرانده ام..
کوچه های بی صدا و خالی از حسی که بر اعماق دل فشاری وارد می کند که بمان..
به کجا بنگرم؟ به کدامین منظره خیره شوم؟ به کدام لحظه دلخوش باشم؟ به چه چیز این شهر کوچک دل ببندم؟
به تصویری خیره می شوم که وجودم را سراسر گریز می کند و در آسمان گاه ابری و گاه ساده ی آن لطافت زندگی را احساس می کنم..
آه که این شهر کوچک است و دلگیر ..
در این ثانیه های تکراری تنها یک نقطه توجه مرا به خود جلب کرده و آن:
..دروازه ی خروجی شهر کوچک من است..
یه عمره من به دنبال یه حس مرده میگردم
دووم قلب داغونم تو این بیراهمه یک روزه
تو تنها نقش این راهی که تا مقصد نمیسوزه
یه قصه سرد و بی احساس تو دنیایی که آشوبه
همینی که نخوای از من بمونم پیش تو خوبه
غرورم توی این قصه داره بی پرده گم میشه
تو افکارت شده بازی که اینم رسم بازیشه
به افکار تو مشکوکم تو قصدت دل سپردن نیست
نکن با قلب من بازی که سهمم ساده بردن نیست
ادامه مطلب
Power By:
LoxBlog.Com |